تقریبا 20 سال پیش کتاب خاطرات زلاتا را خواندم؛ زلاتا دختر 13 ساله بوسنیایی بود که خاطراتش را از جنگ با قلمی ساده و صمیمی نوشت، کتاب خیلی معروف شد و به بیش از 30 زبان ترجمه شد، تنها چیزی که از این کتاب یادم مانده تعبیر زلاتا درباره سیاستمداران است، بچه های بزرگ! یعنی آدم هایی که فقط ظاهرشان بزرگ شده اما هنوز مثل بچه ها بازی می کنند دیروز سر عروسک و ماشین و امروز سر کشور
زلاتا حتی این اصطلاح را درباره علی عزت بگوویچ؛ رئیس جمهور وقت بوسنی هم به کار می برد، شاید از نظر زلاتا حق بودن خیلی مهم نیست مهم این که اون آواره شده و بسیاری از اقوامش کشته شدن، الان نمی خواهم درباره درستی یا غلطی این دیدگاه بحث کنم، مساله چیز دیگه ای.
امروز وقتی عکس آسیه را دیدم یاد زلاتا افتادم، آسیه دختری 9 ماهه اندیکا در خوزستان، خانم پوریانسب و همسرشون به روستاها و مناطق دورافتاده میرن و به اینجور افراد کمک می کنند، آسیه هم توسط اونها به تهران اومد تا قلبش عمل بشه و بتونه راحت تر نفس بکشه و برای مشکلات زندگی آینده اش آماده بشه، اما دیروز قلب کوچیک آسیه برای همیشه وایساد، قلب آسیه نتونست دنیای بزرگ ما را تحمل کنه و خبر رفتنش در هیاهوی بچه های بزرگ که این روزها برای صندلی خدمت به مردم، دعوا می کنن گم خواهد شد.
اما من هرگز تو را فراموش نخواهم کرد.
خدایا نگذار ما هم در غفلت و روزمرگی زندگی گم بشیم.